خانواده ایرانی

خانواده ایرانی

شادابی و طراوت برای خانواده ایرانی
خانواده ایرانی

خانواده ایرانی

شادابی و طراوت برای خانواده ایرانی

زادروز شاعر آب و آیینه، سهراب سپهری

امروز زادروز شاعر حجم سبز است، شاعر صدای پای آب، شاعر آبی ها، شاعر مسافر ........


امروز زادروز سهراب است، سپهری...

شاعرِ بزرگی که شعرهایش را نقاشی میکرد و نقشهایش رو می سرود...
  
محل تولد سهراب باغ بزرگی در محله دروازه عطا بود.
سهراب از محل تولدش چنین میگوید :
... خانه، بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. برای یادگرفتن، وسعت خوبی بود. خانه ما همسایه صحرا بود . تمام رویاهایم به بیابان راه داشت...

سال 1312، ورود به دبستان خیام (مدرس) کاشان.

... مدرسه، خوابهای مرا قیچی کرده بود . نماز مرا شکسته بود . مدرسه، عروسک مرا رنجانده بود . روز ورود، یادم نخواهد رفت : مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند . خودم را تنها دیدم و غریب ... از آن پس و هربار دلهره بود که به جای من راهی مدرسه میشد....


نمونه ای از شعر سهراب سپهری از مجموعه "حجم سبز"

 

به باغ هم‌سفران

 

صدا کن مرا

 

صدای تو خوب است.

 

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

 

که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.

 

***

 

کسی نیست،

 

بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت

 

میان دو دیدار قسمت کنیم.

 

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.

 

بیا زودتر چیزها را ببینیم.

 

ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض

 

زمان را به گردی بدل می‌کنند.

 

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.

 

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.

 

***

 

مرا گرم کن

 

(و یک‌بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

 

و باران تندی گرفت

 

و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،

 

اجاق شقایق مرا گرم کرد.)

 

***

 

در این کوچه‌هایی که تاریک هستند

 

من از حاصل ضرب تردید و کبریت می‌ترسم.

 

من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم.

 

بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.

 

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.

 

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.

 

اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.

 

و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، بیدار خواهم شد.

 

و آن وقت

 

حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم، و افتاد.

 

حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم، و تر شد.

 

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.

 

در آن گیروداری که چرخ زره‌پوش از روی رویای کودک گذر داشت

 

قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.

 

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.

 

چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.

 

چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.

 

***

 

و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش "استوا" گرم،

 

تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید.


مطالب مرتبط:


ترکه انار،نخستین پاداش سهراب سپهری برای نقاشی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد